تا گل هیچ

میخواهم پرواز کنم

می رفتیم ، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه!

 

راهی بود از ما تا گل هیچ.

 

مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.

 

می خواندیم: « بی تو دری بودم به برون ، و نگاهی به کران ، وصدایی  

 

به کویر.»

 

می رفتیم ، خاک از ما می ترسید ، و زمان بر سر ما می بارید.

 

خندیدم : ورطه پرید از خواب ، و نهان آوایی افشاندند.

 

ما خاموش ، و بیابان نگران ، و افق یک رشته نگاه.

 

بنشستم ، تو چشمت پر دور ، من دستم پر تنهایی ، و زمین ها پرخواب.

 

خوابیدم. می گویند : دستی در خوابی گل می چید.



+نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت16:30توسط نادیا | |